همــــــــــــــــشاگردی سلام
 
همــــــــــــــــشاگردی سلام
بخوانیم این جمله در گوش باد چو ایران نباشد تن من نباد
 
 
شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : همشاگردی



شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 21:38 ::  نويسنده : همشاگردی



شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 21:26 ::  نويسنده : همشاگردی

استادی با مریدش در صحرای عربستان اسب سواری می‌کنند. استاد از هر لحظه‌ی سواریشان برای آموختن ایمان به مریدش استفاده می‌کند: "به خدا اعتماد داشته باش، خدا هرگز فرزندانش را رها نمی‌کند." شب‌هنگام در چادر، استاد از مریدش می‌خواهد اسب‌ها را به صخره‌ای در نزدیکشان ببندد. مرید به سوی صخره می‌رود، اما سخنان استاد را به یاد می‌آورد و فکر می‌کند: "حتماً دارد امتحانم می‌کند. باید اسب‌ها را به خدا بسپارم!" و اسب‌ها را نمی‌بندد. صبح روز بعد مرید متوجه می‌شود که اسب‌ها ناپدید شده‌اند. خشمگین به سراغ استادش می‌رود و فریاد می‌زند: "تو درباره‌ی خدا هیچ نمی‌دانی! من اسب‌ها را به امان او رها کردم، و حالا رفته‌اند." استاد پاسخ داد: "خدا می‌خواست مراقب اسب‌ها باشد، اما برای آن، به دست‌های تو احتیاج داشت تا آنها را ببندد."



شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : همشاگردی

استاد قبول کرد . سه ماه گذشت اما پسر نمي دانست چرا استاد در اين مدت فقط يک فن را به او ياد مي دهد . يک روز نزد استاد رفت و با اداي احترام به او گفت: " استاد ، چرا به من فنون بيشتري ياد نمي دهيد ؟"

استاد لبخندي زد و گفت : " همين يک حرکت براي تو کافي است ."

پسر جوابش را نگرفت ولي باز به تمرينش ادامه داد . چند ماه بعد استاد پسر را به اولين مسابقه برد . پسر در اولين مسابقه برنده شد . پدر و مادرش که ...

از پيروزي بسيار شاد بودند ، بشدت تشويقش مي کردند.

پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهايي رسيد . حريف او يک پسر قوي هيکل بود که همه را با يک ضربه شکست داده بود . پسر مي ترسيد با او روبرو شود ولي استاد به او اطمينان داد که برنده خواهد شد . مسابقه آغاز شد و حريف يک ضربه محکم به پسر زد . پسر به زمين افتاد و از درد به خود پيچيد . داور دستور قطع مسابقه را داد . ولي استاد مخالفت کرد و گفت :" نه ، مسابقه بايد ادامه يابد ."

پس از اين دو حريف باز رو در روي هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد ، در يک لحظه حريف اشتباهي کرد و پسر با قدرت او را به زمين کوبيد و برنده شد!

پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسيد : " استاد من چگونه حريف قدرتمندم را شکست دادم ؟
استاد با خونسردي گفت : " ضعف تو باعث پيروزي ات شد ! وقتي تو آن فن هميشگي را با قدرت روي حريف انجام دادي تنها راه مقابله با تو اين بود که دست چپ تو را بگيرد در حالي که تو دست چپ نداشتي ."


شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 21:20 ::  نويسنده : همشاگردی

چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ,, افراد زيادي اونجا نبودن , 3نفر ما بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه يه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران يه چند دقيقه اي گذشته بود كه اون جوانه گوشيش زنگ خورد , البته من با اينكه بهش نزديك بودم ولي صداي ز...

نگ خوردن گوشيش رو نشنيدم .
بگذريم شروع كرد با صداي بلند صحبت كردن و بعد از اينكه صحبتش تمام شد رو كرد به همه ما ها و با خوشحالي گفت كه خدا بعد از 8 سال يه بچه بهشون داده و همينطور كه داشت از خوشحالي ذوق ميكرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت اين چند نفر مشتريتون مهمونه من هستن ميخوام شيرينيه بچم رو بهشون بدم.

به همشون باقالي پلو با ماهيچه بده!
خوب ما همه گيمون با تعجب و خوشحالي داشتيم بهش نگاه ميكرديم كه من از روي صندليم بلند شدم و رفتم طرفش ، اول بوسش كردم و بهش تبريك گفتم و بعد بهش گفتم: ما قبلا غذا مون رو سفارش داديم و مزاحم شما نميشيم، اما بالاخره با اسرار زياد پول غذاي ما و اون زن و شوهر جوان و اون پيره زن پيره مرد رو حساب كرد و با غذاي خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد....

خب اين جريان تا اين جاش معمولي و زيبا بود ، اما اونجايي خيلي تعجب كردم كه ديشب با دوستام رفتيم سينما كه تو صف براي گرفتن بليط ايستاده بوديم ، ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو ديدم كه با يه دختر بچه 4-5 ساله ايستاده بود تو صف ,,,
از دوستام جدا شدم و يه جوري كه متوجه من نشه نزديكش شدم و باز هم با تعجب ديدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب ميكنه!

ديگه داشتم از كنجكاوي ميمردم , دل زدم به دريا و رفتم از پشت زدم رو كتفش ,, به محض اينكه برگشت من رو شناخت , يه ذره رنگ و روش پريد ,
اول با هم سلام و عليك كرديم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پيش بچتون بدنيا اومد و بزرگم شده! ,, همينطور كه داشتم صحبت ميكردم پريد تو حرفم گفت: " داداش او جريان يه دروغ بود , يه دروغ شيرين كه خودم ميدونم و خداي خودم!"

ديگه با هزار خواهش و تمنا گفت:
اون روز وقتي وارد رستوران شدم دستام كثيف بود و قبل از هر كاري رفتم دستام رو شستم؛
همينطور كه داشتم دستام رو ميشستم صداي اون پيرمرد و پير زن رو شنيدم البته اونا نميتونستن منو ببينن؛ داشتن با خنده با هم صحبت ميكردن , پيرزن گفت: كاشكي مي شد يكم ولخرجي كني امروز يه باقالي پلو با ماهيچه بخوريم ,, الان يه سال ميشه كه ماهيچه نخوردم ,,
پير مرده در جوابش گفت: ببين آمدي نسازيها! قرار شد بريم رستوران و يه سوپ بخريم و برگرديم خونه، اينم فقط بخاطر اينكه حوصلت سر رفته بود ، من اگه الان هم بخوام ولخرجي كنم نميتونم، بخاطر اينكه 18 هزار تومان بيشتر تا سر برج برامون نمونده.

همينطور كه داشتن با هم صحبت ميكردن او كسي كه سفارش غذا رو ميگيره اومد سر ميزشون و گفت: چي ميل دارين؟

پيرمرده هم بيدرنگ جواب داد: "پسرم ما هردومون مريضيم اگه ميشه دو تا سوپ با يه دونه از اون نوناي داغتون برامون بيار."

من تو حال و هواي خودم نبودم همينطور آب باز بود و داشت هدر ميرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس كردم دارم ميميرم ,, رو كردم به آسمون و گفتم خدایا شكرت فقط كمكم كن.

*بعد آمدم بيرون يه جوري فيلم بازي كردم كه اون پير زنه بتونه يه باقالي پلو با ماهيچه بخوره* همين!

ازش پرسيدم كه چرا ديگه پول غذاي بقيه رو دادي ماها كه ديگه احتياج نداشتيم؟!

گفت: "داداشمي" پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم دنياي خودم و بچم رو بدم ولي آبروي يه انسان رو تحقير نكنم؛
اين و گفت و رفت!

يادم نمياد كه باهاش خداحافظي كردم يا نه , ولي يادمه كه چند ساعت روي جدول نشسته بودم و به در و ديوار نگاه ميكردم و مبهوت بودم .

"واقعا راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دميد؟"


سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 23:43 ::  نويسنده : همشاگردی

گرفتن خلافی ماشین :۳۰۰۰۵۱۵۱ ( عدد عمودی کنار کارت رو بفرستید)

گزارش اطلاع دادن تخلف تاکسی : ۳۰۰۰۴۲۴۶( شماره پلاک ماشین متخلف رو بفرستید)

رهگیری نامه پستی : ۲۰۰۰۴۴۱ (ابتدا حرف Rرا بنویسید و بعد شماره روی رسید پستی رو )

مشکلات شهری (شهرداری) : ۳۰۰۰۱۳۷

اعلام نتیجه کنکور شب قبل از قرارگرفتن در سایت سنجش : ۲۰۰۰۰۰۰ (شماره داوطلبی رو بفرستید)

با خبر شدن از اخبار انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه : ۱۰۰۰۱۳۳۶

دیکشنری : ۱۰۰۰۳۸۴ یا ۱۰۰۰۳۷۰ (لغت مورد نظر رو بفرستید) اول باید در سایت عضو بشیدwww.sms2him.com بعدش لغت مورد نظر رو بنویسید
لغت نامه آریان پور : ۲۰۰۰۴۴۴ Word-to-translate

ایجاد پست در پرشین بلاگ : ۳۰۰۰۷۲

خدمات بانک ملت : ۲۰۰۰۳۳

خدمات بانک اقتصاد نوین : ۲۰۰۰۵۰

خدمات بانک سپه:۲۰۰۰۲۰ – ۲۰۰۰۲۱-۲۰۰۰۲۲

خدمات بانک کشاورزی : ۲۰۰۰۹۱۱- ۲۰۰۰۹۳

خدمات بانک سامان : ۲۰۰۰۰

خدمات بانک صادرات :۲۰۰۰۶۰

خدمات بانک تجارت : ۲۰۰۰۷۰

(توجه داشته باشید برای استفاده از خدمات بانک ها اول باید در شعب درخواست رو پر کنید)

اطلاعات پرواز : ۲۰۰۰۴۴۴ : ( با این فرمت : پرواز Filight-code)

نرخ ارزهای رایج : ۲۰۰۰۴۴۴ با این فرمت : Currency-name

اطلاعات هوا : ۱۰۰۰۳۰۵ ( پیش شماره شهر مورد نظر بدون صفر رو بفرستید)

ساعت کشورها : ۱۰۰۰۳۹۲ (نام کشور رو بفرستید)

مکان های دیدنی هر شهر : ۱۰۰۰۳۹۴

مسافت بین شهر ها : ۱۰۰۰۳۹۶

آخرین بازی های کامپیوتری : ۱۰۰۰۴۰۰

جدیدترین نرم افزار ها : ۱۰۰۰۴۰۱

اطلاع از اینکه دامین مورد نظر رجستر شده یا خیر : ۱۰۰۰۳۵۵

بورس – نرخ سهام یک شرکت : ۲۰۰۰۴۴۴ —بنویسید : Bourse sompany -id

بورس – بیشترین افزایش قیمت : ۲۰۰۰۴۴۴ —بنویسید : Bourse high

بورس- کمترین افزایش قیمت : ۲۰۰۰۴۴۴ ( بنویسید : Bourse low)

اوقات شرعی : ۲۰۰۰۹۱۶



سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 23:40 ::  نويسنده : همشاگردی

مادر مفقود الاثر 

در اجرای طرح سرشماری نفوس و مسکن، یکی از مجریان طرح می‌گفت رفته در یه خونه‌ایی.

یه پیرزنه در رو باز کرده.
وقتی پرسیده بود تعداد جمعیت خانوار؟
پیرزنه سرش رو انداخته بود پایین و گفته بود: میشه خونه‌ی ما باشه برای فردا؟
گفته بود: چرا؟
یه خورده صبر کرده و جواب داده:
آخه الان دقیق نمی‌دونم.
شاید فردا از پسرم خبری بشه...




یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 1:26 ::  نويسنده : خانم جوادی

 پهن شد سفره احسان  همه را بخشیدی

باز با لطف فراوان           همه را بخشیدی 

گفته بودند به ما سخت نمی گیری تو 

تو همان نیمه شعبان   همه را بخشیدی

داشت کارم گره میخورد ولی تا گفتم:

جان اقای خراسان "همه را بخشیدی"

                                                  التماس دعا



پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:, :: 15:28 ::  نويسنده : همشاگردی

برای دریافت فایل چارت سازمانی اینجـــــا کلیک کنید.



چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, :: 18:38 ::  نويسنده : همشاگردی

به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...



ادامه مطلب ...


درباره وبلاگ


به وبلاگ خودت خوش اومدی عزیزم این وبلاگ با پیشنهاد استاد گرامی جناب آقای مهندس علی اکبر بنی اسدی راه اندازی شد و پاتوق همشاگردی های دانشگاه جامع علمی کاربردی جهاددانشگاهی سمنان بوده و در حال بروزرساني براي درس تجزيه و تحليل سيستم ها (استاد طاهریان) محیط های چندرسانه ای (استاد مدرسی) و آزمایشگاه پایگاه داده (استاد صندوقدار) و پایگاه داده (استاد معدنی) و شبکه (استاد دارایی) و ...مي باشد . مدیریت وبلاگ بصورت گروهی و نظراتتون برای گروه خیلی مهمه و امیدوارم از نظرات شما بهره مند شویم. دوستانی که تمایل به همکاری دارند با آغوش باز پذیراییم. رویکرد ما در کنار ارائه مطالب آموزشی صرفا تبادل اطلاعات و تجربیات و نوعی پاتوق قرارمدارهای همکلاسی ها و سایر دوستان می باشد. دوستون داریم و به امید دیدار شما عزیزان
آخرین مطالب


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
!-- Started code by varoone.ir ---- YahooID: davod_v2008 -->